مسیر زندگی

دنیای جوانی دنیای پر از آرزوهای رنگین پر از حس دوستی و محبت است که نیاز به .....

مسیر زندگی

دنیای جوانی دنیای پر از آرزوهای رنگین پر از حس دوستی و محبت است که نیاز به .....

تقدیم به بهترینم

 

تقدیم به بهترینم

تو از متن یک رویــا آمدی
تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند
و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه .
تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده
و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام .
حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم
چشمهای تو برایم دنیایی ناشناخته است .
حالا دیگر نبودی وجود ندارد
که هر چه هست

تو هستی

 

زندگی

 

 

زندگی زیباست  عشق رویاست   محبت تنهاست    دوستی از همه والاست

از آن زمانی که هنر دوستی را فهمیدم فقط تو را می بینم

که تکه گاهی از محبت هستیم و من در این میان

 

چون پرندگان آشیان گم کرده در جستوجوی پناهگاه مطمئن تو را یافتم

دوری ات را نمی توان تحمل کرد ولی چه توان کرد

که رسم روزگار چنین است...!

 

خطی از سکوت

خدایا من در کلبه ی حقیر خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری
من خدایی چون تو دارم و تو کسی همچو خود نداری
سرزمین شعر غزل من را در خود غرق می کرد کاش قلم من جوهر اُمید داشت وبر، برگ سست بی اراده خران نمی نگارید و ای کاش مَرکب عشق را سوار می شدیم و به سوی جزیره صداقت می تاختیم ولی افسوس که کودک غرور من از پشت درختهای حسرت به سرآب اُمید نگاه می کند و در دهلیزهای روزگار و در تلاطم نفرتهای زمانه غرق شده و سرآب امید به آبی زلال تبدیل نمی شود و ای کاش جغد شوم ما به مرغ عشق تبدیل می شد ومن تو به زمزمه های او گوش می سپاردیم وخودمان را درروزگاری خوش غرق در شادی می کردیم ولی این خواب زیبای من به واقعیت تبدیل نمی شود و حسرت با تو بودن را در دل باید نگاه دارمای کاش در مکتب عشق مردود نمی شدیم کاش وقتی درس محبت و صداقت می دادند من تو غیبت نمی کردیم و در کوچه های زلزله زده وپیچ در پیچ نفرت قدم نمی گذاشتیم وبه امید آن روززنده ام که ماهم دست دردست سرودمکتب عشق که همان وفاداری وصداقت هست باهم بخوانیم دوستداره همیشگی تو
دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا را ای نصیحت گو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمیگیرد
صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرد
سرو چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از و بردوز
برو کاین وعظ بی معنی مرا در سر نمی گیرد
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد