-
بیداری
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 16:17
یادمه کلاس اول راهنمایی بودم هفته های اول مدرسه بودوهنوز نتونسته بودم با وضعیت جدید سازگار بشم.یکی از همون شبها من و خواهرم تا آخر شب گفتیمو خندیدیم اصلا یادم نبود فردا شیفت مدرسه ام صبح یا ظهر ....خلاصه شب گذشت و وقتی از خواب بیدار شدمو چشم ام به ساعت خونه افتاد انگار آسمون رو سرم خراب شد ساعت۸ بود نمی دونستم چکار...
-
زندگی زیباست...
چهارشنبه 10 بهمنماه سال 1386 18:45
زندگی قصر دل انگیز خیال ... زندگی زمزمه گرم جهان ... زندگی بوی دلاویز وصال ... زندگی آینه پاک زمان ... در نگاه گل سرسبز وجود ... در دل شادی و شور ... در سرا پرده ایی از بود و نبود ... زندگی رسم خوش عاطفه هاست ... گردش چرخ حیات ... تپش قلب زمین ... انعکاس گل نورانی مهر ... بر بلندای تن آینه ها ... زندگی خنده زیبای امید...
-
مداد رنگی
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 19:16
بچه که بودیم عاشق مداد رنگی بودیم...هر رنگی دلمون می خواست به زندگی می زدیم . بزرگ که شدیم نوک مداد رنگیها کند شده بودو ما مجبور بودیم بتراشیمشون ... مدادها کوچک وکوچکتر می شدندو تیغ مداد تراش هم کندتر ... باز بزرگتر شدیم...اونقدر مداد هایمان را تراشیده بودیم که به سختی می گرفتیمشون ... اما باز هم رنگی به زندگی می...
-
تقدیم به بهترینم
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 19:03
تقدیم به بهترینم تو از متن یک رویــا آمدی تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه . تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام . حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم چشمهای تو برایم دنیایی...
-
زندگی
شنبه 22 دیماه سال 1386 21:27
زندگی زیباست عشق رویاست محبت تنهاست دوستی از همه والاست از آن زمانی که هنر دوستی را فهمیدم فقط تو را می بینم که تکه گاهی از محبت هستیم و من در این میان چون پرندگان آشیان گم کرده در جستوجوی پناهگاه مطمئن تو را یافتم دوری ات را نمی توان تحمل کرد ولی چه توان کرد که رسم روزگار چنین است...!
-
خطی از سکوت
شنبه 22 دیماه سال 1386 20:49
خدایا من در کلبه ی حقیر خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من خدایی چون تو دارم و تو کسی همچو خود نداری سرزمین شعر غزل من را در خود غرق می کرد کاش قلم من جوهر اُمید داشت وبر، برگ سست بی اراده خران نمی نگارید و ای کاش مَرکب عشق را سوار می شدیم و به سوی جزیره صداقت می تاختیم ولی افسوس که کودک غرور من از پشت...
-
خوشبختی
شنبه 22 دیماه سال 1386 20:25
لحظه هارا گذراندیم تا به خوشبختی برسم ... غافل از اینکه خوشبختی همان لحظه هایی بود که می گذراندیم